- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
مدح و مناجات با امام محمد باقر علیهالسلام
روشـن جـهـان ز نـام تو یا باقرالعلوم نشناخـت کـس مـقـام تو یا باقـرالعلوم عمریست درس عشق در این خانه خواندهایم روشنتـرین سـتـارۀ دنـیـای مـعـرفت ای در حـدیث ناب تو دریـای معرفت ما پـای مـنـبرت به سعـادت رسیدهایم مـا با تـوأیـم اگر به هـدایت رسـیدهایم غـرقـنـد اهـل عـلـم به دریـای منبرت چون قطرهایست علم همه پای منبرت ای آبــروی عـلـم، جـهـان وام دار تـو حـرفی نـداشـتـنـد بـزرگـان کـنـار تـو رؤیـا شـده مـدیـنـه و صـبـح زیـارتت مـا را بـبـر به دیـدن شـرح کـرامـتت
: امتیاز
|
مدح و ولادت امام محمد باقر علیهالسلام
پیک شادی به شادمـانی گفت آفـرینش دوباره پُر شوراست در سپـیـده دم طلوع و ظهور آسمان و زمین پُر از نور است نور صبح از سپیده علم است شـبنـشـیـنـان عـالـم ملکـوت همه سـوی زمین نگـه کردند روی دامـان مـهـر مـه دیدنـد کسب نور از فروغ مه کردند روز میلاد ماه خورشید است همه عـرشـیان به هم گـفـتـنـد سـیـد الـسـاجـدیـن گـلـی دارد تا که شـکـر خـدا بـه جـا آرد در مـصــلا نــمــاز بـگــذارد همه این شوق وشور را دیدند همه اصحـاب مـعـرفت دارند شـوق بــشـنـیـدن کـلام تـو را با شکوه و به احترام و وضو روی لـب میبـرنـد نام تو را ای ز وصف و ز مدح بالاتر ای که بر رهروان علم و شرف گـنج عـلم و شـرافـت آوردی تو به کانون عشق و مکتب علم در فـضـیـلـت هـشــام آوردی مـکـتب تـو فـقـیـه پـرور بـود هـرکه شـد تـشـنـه مـحـبت تو جام عـشق و وفـا به او دادی به کمیت و به حـمیری نوری ز ســــحـــرگـــاه آرزو دادی هرکه مهر شما محبت اوست من کـه از سـاحـل محـبت تو رو بــه دریــای جــود آوردم بـر تـو و خـانـدان اطـهـر تـو احــــــتـــــرام و درود آوردم به «وفـائی» تو الـتـفـاتی کن
: امتیاز
|
مدح و ولادت امام محمد باقر علیهالسلام
جلـوه میبـارد از جـمالِ علی جذبه میجوشد از جلالِ علی همه خـیـراتِ آسـمان و زمین نـوشِ جـانِ عـلـی و آلِ عـلی هرچه دارد خدا به خاطر اوست هر چه دارد خـدا حلالِ عـلی مرتـضی را چه کار با عـالـم هست عـالـم فـقـط وَبـالِ علی ای نفسهات در خِصالِ صدوق ای بزرگیت از خِصالِ علی همـۀ حـرف توست قـالَ نـبی همۀ حـالِ تـوسـت حـالِ عـلی آمـدی تا که بـا تو ما بـرسـیـم ما همه مـیـوههایِ کـالِ عـلـی لطف زهـرا تو را به ما دادند از کَـرَمـخـانـۀ عـیــالِ عــلـی شب شب عشق آفرین، علی است ای نــمــازِ مــطــهــرِ زهــرا سـجــدههـای مـعــطـرِ زهــرا خـیـرهای خـیـره بر مقـاماتش مــثـلِ قــابـی بــرابــرِ زهــرا میوزد در هـوای گـیـسـویت عـطـرِ گلهایِ قـمصرِ زهـرا آســمـانـی و مــژدهات را داد به زمـیـنهـا پـیـمـبــرِ زهــرا بیخودی نیست فـاطمی هستی پُــری از نــورِ کـوثـرِ زهــرا مـیزنـد مــوج در احـادیـثـت جـلــوههــای مُــکــررِ زهــرا بـا شـمـا جـبــرئـیـل نــامِ مـرا مـیرسانـد به محـضرِ زهـرا فاطمه عاشق همین علی است ای طـلـوعِ عـلـیالـدوامِ حسن آفــتــابِ بــلــنــدِ بــامِ حـســن جـابـر آوردهات سـلامِ رسول مـادرت گـفـتهات سـلامِ حسن میرسـنـد از تـبـارِ مادریات هـفت مـعـصوم بر امام حسن حـسـنـیزادهای از آلِ حـسـین ای حـسیـنیتـرین کـلامِ حسن دست تو دست مجـتـبای کریم به تو زیـبـنـده است نامِ حسن به عـمـویت ارادتت پـیـداست در بـقـیـعی به احـتـرامِ حـسن چـارتا مـجـتـبـی کـنارِ هـمـید ای تــمـامِ شــمـا تـمـامِ حـسـن هم حسن هم حسین این علی است ای محـمـد ترین دعایِ حسین دومـین احـمـدِ حرایِ حـسـین آمـدی تـا بـه انــتــهـا بــرسـد امـتـدادی از ابـتـدایِ حـسـیـن از پــدر ارث بُـردهای، داری به سرِ شـانـهات رَدایِ حـسین آنکه روزی “حسینُ مِنی “گفت گفت مثلَش تویی برایِ حسین ای عـلــی اکـبــرِ امــام شــده اکـبـرِ بـعـدِ کـربـلایِ حـسـین تـو حـسـیـنـیـۀ خــدا هـســتـی با تو مانـدیم در هجایِ حسین عشق دنبالِ آخرین علی است شبِ لبخندِ پنجـمین علی است
: امتیاز
|
مدح و ولادت امام محمد باقر علیهالسلام
ای آسمان بخند که روز شکـفتن است حرفی بزن که موقع اسرار گفتن است از روی مـاه یـار، خـدا پـرده باز کرد این ماه را به ماه رخش سرفـراز کرد مـاه رجب مبارک از این نورسیده شد قـرص قـمـر در اول این مـاه دیده شد این جلـوۀ خـداست که روشنگـری کند از عـاشـقـان مـاه رجـب دلـبـری کـنـد این گل که از بهار گلستان احمد است باشد ز نسل فاطمه، نامش محمد است این ماه از دو جلوه به خورشید میرسد این کعـبه از دو قبله به توحید میرسد آیـات صبح در رخ او جـلـوهگـر شدند فـرزنـدهـای فـاطـمـه او را پـدر شدند مثل حسن تجلّی صبـر و کرامت است مثل حـسین آیت عشق و شهامت است تـا بـاقــر الـعـلـوم قـدم روی خـاک زد علم از کمال علمی او سیـنـه چاک زد دریـای بـیکـرانـۀ عـلـم است سینهاش دل بُـرده از پیـامـبـران هم مـدیـنـهاش هم نام احمد است و تجلالی حیدر است بابی دگر ز شهـر عـلـوم پیـمـبر است دانش غلام مکتب علمش به صبح و شام بیـنش گدای خرمن حلمش عـلی الدوام کرده است نـقـل او متـحـیر عـقـول را جـابـر به او رسـانـده سـلام رسول را لبخند او حکایتی از صبح صادق است گـفـتـار او تـجـلـی قـرآن نـاطـق اسـت هرجا که بحث علمیِ اصحاب منبر است گـلـواژۀ روایت او حـرف آخـر اسـت ما را هم ای بزرگ، حقیری حساب کن در خانـۀ کـریـم، فـقـیـری حـسـاب کن ما را دعـا کـنـید مـسلـمـانـتـان شـویـم تا ریـزهخـوار سفـرۀ احـسانـتـان شویم ای نـور چـشم فـاطمه هر چند ما بدیم مـا دوسـتدار مــادرتــانــیـم از قـدیـم در هـیـأتـیـم اگر دلـمان در به در نشد بیگـریه بر حـسـین شب ما سحر نشد
: امتیاز
|
مدح و ولادت امام محمد باقر علیهالسلام
امشب به جهـان آیۀ صبر و سحـر آمد خـورشـید جهـانـتـاب علوم و هنر آمد امشب شب میلاد و پر از شادی شور است
: امتیاز
|
مدح و مناجات با امام محمد باقر علیهالسلام
ایکه چشمت بحرِ لطف و ابروانت گلشن است فصل فصل زندگیام در طلوعت روشن است سروی و بر قلهٔ قافی تو ای منصور عشق بلبلِ شوقم که بنیانِ من از گل گفتن است فاطمی دم مرتضی رو مصطفی سیرت تویی آرزویم در دوعالم خاک کویت بودن است در برت از علم، عالِم دم نمی زد هیچ وقت علمِ هر عصری به پای کوهِ علمت ارزن است حکم جابر را حکیمان گر به دیده بردهاند حتم جابر هم خِلالی از خروجِ خرمن است دین سوارِ کشتی امنِ تو در موج بلاست تا که قال الباقری باشد سفینه ایمن است رفته رفته شمسِ عالم تابِ عالم میشویم منطقِ شیعه به درس و از حدیثت متقن است ساقی عشاقِ عشقی حضرت ربالعـلوم درسِ دانشگاه عشق تو ز حیدر گفتن است
: امتیاز
|
مدح و وفات حضرت ام کلثوم سلاماللهعلیها
از حسن هرچه که در مرثیه کمتر سخن است اُمِّ کلثوم غریب است چنانکه حسن است غمش آنقدر بزرگ است که هر روضۀ آن مثـنـوی گـر بشود دفـتر هـفتاد من است شیر دل میشود آن مرد که فرزند علی ست دختر فاطمه هر کس بشود شیر زن است زینب دیگری از کـربـبلا رفـت به شـام دختر دیگر زهراست که دور از وطن است کربلا دید زنی را که قـد افراشت و شد مرثیه خـوان حسینی که بدون کفن است خیمه میسوزد و زن حال عجیبی دارد شاهد آتـش در با خـبر از سـوخـتن است شـام بـازار بـدی دارد و گـر ز سخـنش هرکجا حرف کنیز آمده دندان شکن است روضهخـوان هـمۀ مـرثـیـههـا شد مثـلاً روضۀ چوب میان آمده، حرف از دهن است
: امتیاز
|
مدح و وفات حضرت ام کلثوم سلاماللهعلیها
کوچکـتری و در پناه خواهرت هستی هر لحظه در پیش نگاه خواهرت هستی بـار بـلا بر دوش زیـنب هـست اما تو هرچه نباشد تکـیهگاه خواهرت هستی از مـعـنی اُمُّ المـصـائب کـم نداری تو وقتی شریک سوز و آه خواهرت هستی با این کبودیهای دست و صورت و بازو آئـیـنـهدار روی مـاه خـواهـرت هستی دنـبـال اطـفـال بـرادر در دل صحـراه همراه خواهر در سپاه خواهرت هستی ای یــادگــار آخــریـن خــانــۀ زهـــرا آیا رفـیـق نـیـمهراه خـواهـرت هـستی برگرد نـفـس مطـمئنه با تـنی مجروح فردای محشر تو گواه خواهرت هستی
: امتیاز
|
مدح و وفات حضرت ام کلثوم سلاماللهعلیها
پروردۀ زهراست از این رو رشیدهست دریـای بیپـایانِ اوصـاف حـمـیدهست او زینب صُغریست این یعنی خدا، باز “زیـنت”برای شـاه مـردان آفـریدهست مانند زهـرا؛ مثل زینب؛ چون خـدیجـه او افــتـخـارِ بــانــوانِ بــرگُـزیـدهسـت آنسان که ما زهـرا تـر از زینب ندیدیم چشم فـلک زینبتر از او را ندیدهست وقتی که دِق کردهست از داغ حُسینش فرض است بر ما که بگوئیم او شهیدهست او از طـفـولـیت شـبیه خواهر خـویش مـاتم کـشـیـده؛ زجر دیده؛ داغـدیدهست پیری قبل از موعـد او بیسـبب نیست بر شـانـه از آغـاز بار غـم کـشیدهست این سرو پا برجا اگر قدّش کمانیست میراثادارِ مـادری قـامت خـمـیدهست خاکم به سر، زخم زبان از شمر خورده وقـتـی دم دروازۀ سـاعـت رسیـدهست خاکم به سر، از آفـتاب گرم و سوزان هم چادرش پوسیده هم رنگش پریدهست از کعـب نـی بـایـد بـپـرسی چند منزل جـان یـتـیـمان بـرادر را خـریـدهست؟ اینکـه رقـیّـه تـشـنه جان داد و گرسنه در بـینِ ویـرانه امـانـش را بُریـدهست
: امتیاز
|
مدح و وفات حضرت ام کلثوم سلاماللهعلیها
دسـت من و دامـان تـو یا اُمِّ کـلـثـوم جـان و تـنـم قـربـان تـو یا اُمِّ کـلـثوم درد مـن و درمـان تـو یـا اُمِّ کـلـثـوم چـشم من و احـسـان تو یا اُمِّ کـلـثـوم تو جـلـوۀ زهـرا و نـور مرتـضایی تو نـور قـلـب فـاطـمـه نـور خـدایـی هم جان زهـرایی و هم جـانان حیدر هم روح زهرایی و هم ریحان حیدر شد جان احمد مرتضی تو جان حیدر ای جان به قـربان تو و قربان حیدر تــو دلــبــر اربـابهـای عـالـمـیـنـی جان عـلی، جان حسن، جان حـسینی تـو اُمِّ کـلـثـومـی نـشـد قـدر تـو پـیـدا قدر تو پیـدا میشـود در صبـح فـردا ای زینب دیـگـر به اهـل بیت طـاهـا مدح تو بس نور علی هستی و زهرا وصف تو را باید بهـشـتیها بگـویند باید نـبـی و حـیـدر و زهـرا بگـویند از کـودکی با درد و غـصـه آشـنایی مثل حسن تو غـصه دار کـوچـههایی از غـصـۀ مـادر هـمـیـشـه در نوایی تـو شـاهـد اشـک روان مـجـتـبــایـی تو بـودی و آهی که مانده کـنج سینه تـو بـودی و زخـم غـم یـاس مـدیـنـه گـویـنـد در را دیـدهای و مـیخ در را در پشت در یک مادر کشته پسر را با دست بسته حیدر خونین جگـر را در بین آن کوچه چهل بیپا و سر را دیدی به مسجد مرتضی را میکشیدند کـفـتـارها شـیـر خـدا را میکـشـیدند تو محـو الـطـاف خـدا بـودی همیشه با سـیـنـهای غـرق بـلا بودی همیشه غرق غم و صبر و رضا بودی همیشه تو روضه خوان کربلا بودی همیشه دیـدی به دشـت کـربـلا رأس بُـریـده دیـدی ز غـصـه قـامت زینب خـمیده
: امتیاز
|
مدح و ولادت حضرت زهرا سلاماللهعلیها
رفت از دلِ فردوس هزاران قلم آورد انــــدازۀ آفـــاق ورق روی هـــم آورد میخواست که جبریل کمی از تو نویسد جـایی که خـدا نـامِ تو را محـترم آورد صـد بـار تـراشـید درخـتـانِ جهـان را صدبار نوشت از تو و صدبار کم آورد تو بودی و دستانِ خدا مُلک و مَلَک را محـضِ گُـلِ انـوارِ شـمـا از عدم آورد ما هـیـچ نـبـودیـم؛ ولی مـادریات بود در هیچ نظر کرد و مرا در رقم آورد این جـلـوۀ پُر جذبه بر افـلاک مبارک مـهـمـانِ خـدا آمـده بر خـاک، مـبارک حق داد به آغوشِ خدیجه دو جهان را گفتم دو جهان، لال شوم برتر از آن را عـالـم نـشـنـیـد از لبِ احـمـد لبِ مـولا جز فاطمهجان، فاطمهجان فاطمهجان را پلکت، ضربانت تپـشت نامِ عـلی گفت وقتی که پدر گفت به گوشِ تو اذان را تو آمدهای قبلِ خودت، حق بده خاتون سِیـرِ تو بـهـم ریخـتـه بنـیـادِ زمـان را هربار که جـبریل برای تو غزل گفت میگفت خدا بهتر از آن، بهتر از آن را هر دفعه به پیغمبرِ ما واجب عینی ست بوسیـدن دستان شما واجب عـینی ست ای رشتـۀ خـورشـید نخی از ملکـوتت ای جـاذبۀ عـمـقِ جـهـان از جـبروتت تـسـبـیـح گـرفـتی و زمـین دیـد خدا را گفتی علی و دید زمان زنگ سکـوتت در فـصـل بـهـاریِ جـمـادیِ ظهـورت افلاک شگـفـت است سرِ شـاخۀ توتت تا که بچکد از سر انگـشت تو فـیضی یک عمر نشسته است علی پای قنوتت هرجا که تو هستی همهاش باغ بهشت است سوگند که دلهاست فقـط جای هـبوطت عشقی ازلی هست اگر هست حجـابت پُر جلوهتر از پردۀ کعبه است حجابت تــو آمــدی آزاد شــدن را بـنــویـسـیـم تا سروری گـل به چـمـن را بنـویـسیم بازیچه شدن، هرزه شدن، هیچ شدن مُرد تـو آمـــدی آزادیِ زن را بــنــویـسـیـم تا دور شود زنـدگی از ایـنـهـمه آفـات تا حـرف جـدایی غـدغـن را بـنـویسیم تو آمـدهای بر سر یک سفـره نشـیـنـیم تا خـانه مـسـاویِ وطـن را بـنـویـسـیـم بخـشـنـدگـیات را به تـبـارت برسانی تا اینکه کـریـمی حـسـن را بـنـویـسـیم با خط تو باید بنـویـسـیم که زن کیست این شأن ولی جای دگر مطمئنن نیست سوگند به شمع و شب و پروانه به زهرا سوگـند به گلخانه به ریحـانه به زهـرا هرکس که نمک خوردۀ زهرا و علی شد هرگز نـرود بر در بیـگـانـه به زهـرا این خاک پُر از یاس، پُر از لالۀ سرخ است این خـاک نـدارد غـمِ ویـرانه به زهرا ویرانه اگر هست فقط خانۀ خصم است مـائـیـم هـمـین هـمتِ مـردانه به زهرا این خاک حرام است به غیرش، حرمِ ماست مائـیـم همه مـردم یک خـانه به زهـرا این خاک سراسر همه تسبیح حسین است سوگند که ایران همه بینالحرمین است
: امتیاز
|
مدح و مناجات با حضرت زهرا سلاماللهعلیها
شـرح خـیـرالـعـمـل ولایت توست زنــدگــی وامدار خـلـقـت تـوسـت ای مــعـــمــای آفــریــنــش کـه... قبل هر نـور، نـور رحمت توست ای قـدیــمـیتــریـن بــهـــار خــدا هر چه دارد زمین به برکت توست بـیـشـتــر از هــزار اقـــیـــانــوس شرح یک قطره از سخاوت توست جـمـلـههــا کـوچـکانـد وقـتـیکـه صحبت از عزّت و کرامت توست بـه نـمـازت؛ نـمـاز زیـنـت یـافـت بسکه محـض خـدا عـبادت توست چـه نـیـازی بـه سـیـم و زر داری عشق حـیـدر شکوه ثروت توست چـه مـقــامــی بــرای جــبـرائـیـل بهتر از اینکه پای صحبت توست از کـمـالـت شـرف کـمـال گـرفت شـرفـی کـه غـبـار عـفّـت تـوسـت بـی نـظـیـر خــدا چــه اعــجـازی در قـنـوت پُـر از لـطـافـت توست گوشـه چـشـمت چه میکـند بیبی فضه یک گوشه از صناعت توست تو مـگـر روز حـشـر دیـده شـوی چون قـیـامت فـقـط قـیامت توست افـــتــخــار بــزرگ اهــل الـبـیـت به تـو و آیـههـای عـصمت توست مـا به نـامت هـمـیـشـه حـسـاسـیـم این هم از لطف بینـهـایت توست بـهـتـریـن احـتــجــاج بـر حـقِ مـا صحـبت از نـحـوۀ شهادت توست قـبـر پـنـهـانی تو چون خـورشـیـد ســنــد مـحـکــم بــرائـت تــوسـت
: امتیاز
|
مدح و ولادت حضرت زهرا سلاماللهعلیها
صدایی میرسد، آری، پیمبر دختری آورد که از آسیه و مـریـم مقـام برتـری آورد نگو دختر، بگو گوهر، بگو آئینه اطهـر بگو صدیـقه کـبری، تـمام سـوره کـوثـر اگر دریا شود جوهر، درختان هم اگر دفتر بمانند عاجز از وصف جلال حضرت مادر ببار ای چشمه هستی معطر کن فضاها را شکوفا کن طبیعت را بده جانی به صحراها که بانویی بهـشتی آمده چشم نبی روشن به یومن این خبر دارد عجب پیراهنی بر تن همه حیرت زده از او چو اسرافیل و میکائیل پیمبر گفت و گو دارد چه میگوید به جبرائیل بنازم صوت ربانی که در گوش نبی گفته که زهرا قبل خلقت با خدایش یا علی گفته خدا با نام زهـرا آفـرینـش را مزیّن کرد صراة المستقیمش را خود زهرا معین کرد عجب دردانهای داده خدا بر اهل این دنیا که او راضیه و مرضیه و انسیة الحورا محـبّـین را جـدا کـرده برای جـنّت الاعـلا به تنهایی شفاعت میکند پیش از علی ما را
: امتیاز
|
مدح و مناجات با حضرت زهرا سلاماللهعلیها
وقـتـی خـدا بـنـای جـهـان را گـذاشـتـه در روح تـو سـخـاوت دریـا گـذاشـتــه آنقـدر سربـلـنـد و شـریـفی که از ازل در طـالـع تـو، لــیـلـۀ اســرا گـذاشــتـه بیهـوده نیست اینکه دری از بهشت را تـنـهـا بـرای خــاطـر تـو وا گـذاشــتـه روز نخست، از تو چه پنهان که آفتاب ردّ تــو را در آیــنــههــا جـا گـذاشــتـه خوشبخت، آن زنیست که در طول زندگی پا جـای پـای حـضرت زهـرا گـذاشـته
: امتیاز
|
مدح و ولادت حضرت زهرا سلاماللهعلیها
جـامعه دوزخـی از مردم افراطی بود عـقـل قـربانی یک قـوم خـرافـاتی بود بـشر از لـطف خـداونـد مـکـدر میشد شرم میکرد اگر صاحب دختر میشد اشـک، لالایـی بـیواژۀ مـادرهـا بـود گورِ بیفـاتحه، گـهـوارۀ دخـتـرها بود ناگهان یک نفر این قائله را بر هم زد «عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد» آنکه برشانه خود پـرچم اسـلام گرفت دخترش فاطمه بانوی جهان نام گرفت عشق را طبع خداوند به توصیف آورد شرف هر دوجهان فاطمه تشریف آورد سـیـده، مـحـتـرمـه، مـمـتـحـنه، حـنّـانه حـانـیـه، عـالـمـه، اُمُّ النـجـبا، ریحـانـه عطر او آمد و عالم نفـسی تازه گرفت و به یمن قـدمش نـام زن آوازه گرفت شهـر با آمدنش عـاطـفـه را باور کرد زن به شکرانه او چادر شوکت سر کرد خواست تا خیرکثیرش به دوعالم برسد تا عقـیق شرف الـشمـس به خاتم برسد مـادرانه به طرفـداری احـمد برخاست تا ابوجهـل سر عـقـل بیـاید، برخاست جلوهای کرد و دلیل «زهق الباطل» شد و از آن نور، سه آیه به زمین نازل شد بیگمان بولهب آنروز پُر از واهمه بود دامن پـاک خـدیجـه ثـمرش فاطمه بود بنویسید که معصومه عصمت زهراست سنـد محـکـم اثـبـات نـبـوت زهـراست دخــتــری کـه لــقـب اُمِّ ابــیــهــا دارد پدرش بوسه به دسـتـش بـزند جا دارد و خداوند اگر «واعـتصمو» میگـوید از کـرامــات نـخ چــادر او مـیگـویـد سورۀ دهر چنین گفته به مدحش سخنی تا ابد، دهر نبـیند به خود اینگونه زنی نه فـقـط جـلـوه او سـورۀ انـسان آورد چادرش یکشـبه هـفـتاد مسلمان آورد راه عرفـان خـداوند به او وابسـتـهست جز در خانه زهرا همه درها بستهست زهــد بـا دیـدن او حـس تـفـاخـر دارد قرةالعـین نـبـی وصـلـه به چـادر دارد همه در خدمت بانـوی دو عـالـم بودند ابر و باد و مه و خورشید و فلک هم بودند فضه هم بود ولی باز خودش نان میپخت نان برای دل بیتاب یتـیـمان میپخـت بارها خـادمهاش گـفت به لطـفت شادم «من از آن روز که در بند توأم آزادم» فاطـمه مرکز پیـونـد دو دریـا شده بود یعـنی آئـیـنه پیـغـمـبر و مولا شده بود غیر زهرا که بجز حق به کسی راغب نیست احـدی کـفـو عـلی بن ابیطـالب نیست عشق باید که پس از این، سخن آغاز کند مرتـضی در بـزند فـاطـمه در باز کند آفـتـاب از افـق خـانـۀشـان سـر میزد هر زمان فاطمه لبخـند به حیدر میزد کار او عشق علی بود چه خیر العملی کیست خوشبختترین مرد جهان غیر علی وقت آن شد بنویسید که حجّت، زهراست سنـد محـکـم اثـبـات ولایت زهـراست اولین شـیعـه بیتـاب عـلـی زهـرا بود که سـراپـای وجـودش سـپـر مولا بود یک جهان هم اگر از بیعت خود بر میگشت باز هم فاطمه دور سر حـیدر میگشت نسل زهرا و عـلی سلـسـلۀ طـوبی شد مـیـوه این شـجـره، نـایـبـةُ الـزهرا شد آسمانها پس از او یکسره کوکب دیدند چـادر فـاطـمه را بر سـر زینب دیـدند زینب آن زن که علمدار دفاع از حرم است خطبه دم به دمش وارث تیغ دودم است او که چون مادر خود پای ولایت مانده یکتـنـه فـاتـحـۀ کـاخ سـتم را خـوانده تا ابـد در دل مـا هـست غـم عـاشـورا این خبر را برسـانـیـد به تـکـفـیـریها یاعـلـی از لب سـردار نیـفـتـاده هـنوز عـلم از دست عـلـمـدار نیـفـتاده هـنوز کیست دشمن که در این معرکه جولان بدهد؟ پسر فـاطـمه کافیست که فرمان بدهد هـمه از خـاتـمـه مـعـرکـه آگـاه شـوند فاتحان باخبر از « نصر من الله» شوند باز طوفان هدفش وادی شن خواهد بود شیعه عکس العملش سخت و خشن خواهد بود ننگ بادا به ابوجهل، به همدست یهود لعـن تـاریخ به مـوذی گـری آل سعـود سپـر خویش کـنم غـیرت سرداران را به جهانی ندهم یک وجب از ایران را سربـلـنـدیم اگـر تکـیـه به دنـیـا نکـنـیم آنچـه داریـم ز بـیـگـانه تـمـنـا نـکـنـیم غرق زخـمـیم ولی قـامتـمـان خم نشده سـایـه چـادر او از سـرمـان کـم نـشده بنـویـسـید امـیـد دل زهـرا مـهـدیست چاره کار هـمه مـردم دنـیا مهـدیست
: امتیاز
|
مدح و ولادت حضرت زهرا سلاماللهعلیها
تحفهای آمد که نور از او هویدا میشود مـاه در رخـسـارهاش ولله پـیـدا میشود قطره امشب شک نکن مصداق دریا میشود حضرت خاتم به حکم عشق، بابا میشود فاطمه آمد که باشد الگوی حجب و حـیا فاطـمه آمد که بیامّت نبـاشد مـصطـفی بهر دردِ دردمندان، اصل درمان میرسد بهر مورانِ گـدای او، سلـیـمان میرسد بهر این دختر ز طاق عرش مهمان میرسد بهر پیغمبر همه دیـدند که جان میرسد روز و شب فرقی ندارد در کنار فاطمه شب پر از نور است، آری، در جوار فاطمه آب شد مهـریهاش پس عـاشق دریا شدم لطف او باعث شده در هیأت او جا شدم من به عشق پاک او در این جهان رسوا شدم عـاشـق جمـهـوری اسـلامی زهـرا شدم مثل زهـرا با ولی هـستـیم و بیـداریم ما عفت و مردانگی یکجا، مگر داریم ما؟ یاعلی گویم که زهرا دلخوش از نوکر شود کاش جان ما فدای حضرت کـوثر شود ای به قربان دو چشمی که برایش تر شود آه از آن لحظه که زهرا دست بر معجر شود فضه خاک چادرش را بر سر چشمش نهاد بر روی این گل نباید خورد حتی تند باد آه از روزی که بار شیشه پشت در شکست همسر حبل المتین با اشک در بستر نشست لعنت حق بر همان که دست مولامان ببست این نخ تسبیح را در خانۀ حیدر گسست با علی بودن همین بوده، همین باشد، همین! مثـل زهـرا، جانِ ما نـذر امیرالمـومنین
: امتیاز
|
مدح و ولادت حضرت زهرا سلاماللهعلیها
نـورِ تو تا رسـیـد به بـامِ دیـارِ عـرش خورشید را نِشاند به روی مدار عرش در "فـاطـمه" جـمـال خدا دیده میشود آئـیـنـۀ نـبــی شــده آئـیــنـهدار عــرش ذکرِ تو شغـلِ دائـمیِ جـبـرئـیـلهاست تسبیح نامِ "فاطمه جان" است، کار عرش نه حضرت رسول، نه حیدر، برای تو "لـولاک" را نوشته خـداوندگارِ عرش بـا ربَّـنـای تـو دو سـتــون آفـریــده تـا از این طریق حفظ شود ساختار عرش جانم به میـوهای که بُـود بـابِ مـیل تو آن میوهای که نام گرفته: "اَنارِ عرش" گـفـتـنـد: انــبـیـای خــدا هـم پــیـادهانـد آن دَم که روز حشر تویی تکسوار عرش ما را به سقفِ "قصرِ بهشتی" نیاز نیست کافیست چادر تو شود سایهسار عرش بعد از هجومِ کوچه، خدا حُکم کرده است دیگر به دامنت ننـشـیـند غـبار عـرش در گوشۀ بهشت، تنورِ تو روشن است مشغول طبخ نان شدهای، "خانهدارِ" عرش شُکر خدا به دستِ تو ظرف غذای ماست شُکر خدا که نان تو در سفرههای ماست خـنـدیـدی و خـدا همه را شـادکام کرد غـم را بـرای اهـل غـمِ تو حـرام کرد با تو گـشـود بابِ توسـل به خویش را در حقِّ خلق، لطف خودش را تمام کرد قبل از تو سهم دخترکان سنگ قبر بود نـور تو این مـعـامـلـه را بیدوام کرد زنده به گور کرد وجودِ تو "جهل" را دیگر عرب به شأن زنان احترام کرد فهـمـیـدهایم حـدِّ مـقـامت قـیامـتی است وقـتی رسول پـیـش قـدومت قـیام کرد با "بَضعَةُ النَّـبیِ" خودش ختم مرسلین در بـابِ جـایـگـاهِ تو خـتـم کـلام کـرد هم مـادر رسـولی و هم دخـتـر رسول باید که سجده را به کدامین مقام کرد؟! روح الامین به لفظِ "علیک" تو دلخوش است هرگاه رو به خـانـۀ امناَت سلام کرد وللهِ یـک شـبــه هــمــۀ آن یــهــود را این چـادر تو بود، مـسـلـمانِ تـام کرد از قصهات حکـایتِ ایمان درسـت شد با گرد و خاکِ چادرت انسان درست شد روح تو خلق شد، قَلَمی "هَلْ أَتَی" نوشت دسـتت بلـنـد شد، مَـلَـکی رَبَّـنـا نوشت "پردهنـشـین آل نـبـی"، لـوحِ کـردِگار قُـربِ تو را بـرابـر قُـربِ خـدا نوشت تنها سه آیه سهـم تو از قِـصّۀ خداست امّا چِقَـدر شرح بر این مـاجـرا نوشت معراج، ابتدای رسیدن به فیضِ توست این را رَسول، سَردرِ غارِ حرا نوشت عیسی اگر که کور شـفا داده، با یَقـین بالای نسخه ذکر شـریفِ تو را نوشت ذُرّیـۀ تـو را که خـدا "پـادشـاه" خواند ذرّیـۀ مـرا هـمـه از دَم "گـدا" نـوشت حالِ تو را مدیحِ "علی" خوب میکـند باید به خاطر دلت از "مرتضی" نوشت ذکـر تو شـیـعـیـان تو را پـایـبـنـد کرد ما را عـلی عـلیِ تو از جـا بـلـند کرد دروازۀ بـهــشـت غـلامِ دَرِ عـلـیسـت افلاک تـشـنـۀ نـمِ چـشـمِ تـرِ عـلیست رازِ نهان خلقتِ این خاک "مرتضی" است سِرِّ تمام کُون و مکان در برِ علیست دسـتـی بـلــنــدتــر ز یــدالله دیـدهای؟! بالاتر از تـمـامی سـرها سـرِ علیست در صدر شاهـکـارِ رشـادت هنوز هم فَـتحُ الـفـتـوحِ معـرکـۀ خـیبرِ علیست امّا پـنـاه حـیـدر کـرّار "فـاطمه" است بانوی آب و آیـنـهها، سنگـر عـلیست با بودنش به جوشنِ جنگی نیاز نیست جوشن کـبـیرِ او زره پیـکـر عـلیست عمری برای عُمر کمش گریه میکنیم هِجده بهار، نُه نَفَسَش، همسر علیست این یاس را چگونه عدو زیر پا فِشُرد! این لالۀ کـبـود، گُـلِ پـرپـر عـلـیست در گُر گرفت، میخ کج از شرم سرخ شد پِی بُرده بود بال و پر دلـبـرِ عـلیست او بـاغ لاله کـاشت، بگـو وای مـادرم او بار شیـشه داشت، بگـو وای مادرم
: امتیاز
|
مدح و ولادت حضرت زهرا سلاماللهعلیها
روزی که از تـجـسم امکان خبر نبود روزی نبود و گردش شمس و قمر نبود حتی مجـال لـحـظه بـرای گـذر نـبـود جز نور احـمد از دم خـالـق اثـر نـبود در ظلمتی که صبر ملک را ربوده بود شد نور پاک فاطـمه روشنگـر وجـود زهرا رسید و نور، جهان را فرا گرفت در آسـمان، تـجـلی تـوحـیـد پـا گـرفت ظلمت کنار رفت و جهان روشنا گرفت این نور محض را به بغل مصطفی گرفت احمد که بوده نور رخش روح کائنات کامل نـبـود بـیگـل او گـلـشن حـیـات عـالـم در انـتـظار هـبـوط فـرشته بود حوریهای که نور، گِلش را سرشته بود خاکی که از شعـاع الـهی بـرشـته بود دست قضا به نامۀ این گُـل نوشته بود این آفتاب جلوهای از نور سرمد است این نسـتـرن مـلـیـکۀ بـاغ محـمد است کوثر، یکی از آن همه الطاف داوری ست او مریم است و لایق شأن پیـمبری ست چون آفتاب، سُنت او ذرهپـروری ست قرآن ناطق است که از هر بدی، بری ست قدیسه هست و بانوی ملک قداست است قدرش فراتر از شب قدرِ فِراست است دخـتـر که بود، اُمِّ ابـیـهـا لـقـب گرفت همسر که شد، حبیبۀ یکـتا لقب گرفت مادر که گشت، سرور زنها لقب گرفت در زنـدگی یـگـانـۀ دنـیـا لـقـب گرفت با آنکه درک شوکت او کار خاتم است فرصت برای شرح مقامات او کم است دنیا مجال نیست که او بینهایت است هر نکته از کرامت او صد حکایت است این شاعرانگی سندش در روایت است روز ظهور فاطمه، صبح قیامت است آن روز، قـدر فاطـمه فـهمیده میشود با حکـم او بساط جـزا چـیـده میشـود روزی که چشمها همه حیران رحمتاند یک مشت دلسپرده به دنبال فرصتاند حـتـی پـیـمـبـران که بـزرگـان امتاند چـشـم انتـظـار شـافـع روز قـیـامتاند زهراست آنکه کار شفاعت به دست اوست آری که اختیار قیامت به دست اوست ای سیب دلـربا که نصیب عـلی شدی محبوب مصطفی و حبیب عـلی شدی با گـوشـۀ نـگـاه طـبـیـب عـلـی شـدی در شورش زمـانه، شکـیب علی شدی نامت کـنـار نـام خـداوند خورده است جان علی به جان تو پیوند خورده است در مردمی که جهل به آنها سوار شد دختر به گـور کـردنـشان افـتـخـار شد تــو آمـدی و عــزّت زن آشـکـار شـد این روح غرق عاطفه، صاحب وقار شد در مکتبی که نام تو در صدر نام هاست یک زن، تجلی صفت رحمت خداست خورشید سر گـذاشته بر پای شوکـتت جـبـریل پـر کـشـیـده بـه بــام ارادتـت سجاده چهـره سـوده به درگاه طاعتت ایـاک نـعــبـد اسـت گــواه عــبــادتـت مـادر نـدیـدهایـم بـه ایـن اوج بـنـدگـی در بـنـدگی نـمـونه و در کـار زنـدگی تیغ علی که شهره به هر کـارزار شد خم شد به پایبوسی تو، ذوالفـقـار شد برخواست موج و در قدمت آبشار شد پائـیـز سـمـت خـانـهات آمـد بهـار شد در هر چمن طراوت گلها به بوی توست حتی صفای جنت الاعلی به بوی توست تو آن مـلـیـکـهای که سـراپا وقار بود حوریهای که چـادر او وصلـهدار بود همـسـایه با دعـای شـبت بـرقـرار بود آل عـبـا بـه مـحـور تـو اسـتـوار بــود قــرآن نـاطــقــی تـو و قــرآن داورت بوده است همچون آینهای در برابرت ای رشک ساکنین جـنان بیت سادهات دسـت قـضـا و پـای قــدر در ارادهات زرّیـن رکـاب چـرخ؛ غـلام پـیـادهات صبر و حیا دو ویـژگی فوق العادهات صبر تو در مسـیر خـدا بینـظـیر بود سـعـی تـو داد خـواه امـیـر غـدیـر بود روزی که خطبه خواندی و قرآن زبان گرفت جان دادی و به سعی تو اسلام جان گرفت آهی کـشـیدی و نـفـس آسـمـان گـرفت آهت رسید و دامن طـاغـوتـیان گرفت این ننگ بر حـکـومـتشان ماند تا ابد باید که شـرح داغ تو را خـوانـد تا ابد میسوختی هرآینه، پروانه شاهد است دستاس گریه کرد به تو، شانه شاهد است بر غربت تو گریۀ مردانه شاهد است از چـاه آب آوری و خانه شاهـد است وقـتی به سـمـت چـاه میافـتـاد راه تو بـالا مـیآمـد آب، بـه شـوق نـگـاه تـو روزی کـه کـارنـامـۀ اســلام دود شـد سـکّـان دیـن اسـیـر هـوای یـهـود شـد بیحـرمـتی، جـوابِ سلام و درود شد دستت به دسـتـگـیـری امت کـبـود شد راه عـلی گـرفـتـی و گـشـتی فـدای او بـودی در اوج غــربـت او آشـنـای او
: امتیاز
|
مدح و ولادت حضرت زهرا سلاماللهعلیها
دلا گر میزبان گردی تو را مهمان شود پیدا اگر جـسمی پدید آید یقـیناً جان شود پیدا به چشمم بسته امیدی که بر دستم نبسته دل شود آباد هر جا چشمهایی جوشان شود پیدا چه غم گر بگذرد دوران گهی راحت زمانی سخت به خوان فقر و استغنا همیشه نان شود پیدا به چشم یک دل عاشق نمیبینی تفاوت را اگر پیدا شود پنهان اگر پنهـان شود پیدا بلندای شب هجران نوید وصل را داراست ز سرمای زمستان هُرم تابستان شود پیدا چگونه جان برم از قلب میدانی که از هر سو اگر از تیغ ابرو بگذری مژگان شود پیدا زلیـخای تمدن ترسها دارد نه دیو و دد چه غم از پیرهن گر گرگ در کنعان شود پیدا بیا ساقی که این دل در خماری از دو چشم تو اگر چه سخت پنهان شد ولی آسان شود پیدا به امر تجربه ای دل بیا در میکده بنشین کز آن راهی که گوید شیخ ترکستان شود پیدا دلا تا نشکـنی از آدمیت بو نخواهی برد مگر کعبه شکافد تا که یک انسان شود پیدا بجز مهر نبی که خیزد از خاک حجاز ای دل کدامین گـنج از ویرانهها آسان شود پیدا چهل شب را سحر کرده چهل روز است در روزه که تا در آسمانش کوکبی تابان شود پیدا من از شأن نزول سورۀ کوثر یقین دارم برای دست لرزان جهان دامان شود پیدا خدیجه یا اغثنی گفت و احمد شکرلله را غریو رعد چون آید رخ باران شود پیدا اگر چه دختر است اما نبی را مادری کرده به واقع از شب قدر است که قرآن شود پیدا چه تسنیمیست از میلاد او در دیدۀ احمد که از روی دلارامش لب خندان شود پیدا به شأن هر غزالی شیر میجویی در این عالم و بر خیر النسا شاهنشه مردان شود پیدا علی را جان؛ نبی را بنت؛ امامان دگر را اُم تفاوت نیست در کِشتی چو کشتیبان شود پیدا ز گردی که بخیزد از نسیم چادرش ماندم سلیمان میشود مخلوق یا سلمان شود پیدا کدامین دست از بیدست و پایی دست خالی رفت از این دریا که از آن لؤلؤ و مرجان شود پیدا یتیمی؟ یا اسیری؟ یا فقیری؟ هرچه هستی باش بیا که در بساط فاطـمه احسان شود پیدا به خاکی که شود پامال او دنیا خورد غبطه ز خاک پای مادر روضه رضوان شود پیدا به شأن فاطمه آگه نگردد هیچکس ای دل که از یک تار و پود چادرش عرفان شود پیدا دل نشنیده بوی یاس میگـردد حـمیرایی به بزمیکه نشد حرف از خدا شیطان شود پیدا دعای فاطمه لطف است، ای دشمن ولی هشدار نسیمی خشمگین گر که شود طوفان شود پیدا شنـیدی یاس دارد سایه بر بیت علی اما مکن طوفان که شاید غنچهایی لرزان شود پیدا نمیدانم کجا رفته است جبرائیل آندم، که به درب خانهاش از شعلهها دربان شود پیدا چو خورشید از فراز کوه از منبر طلوعی کرد که تا در جنگ سوفسطائیان برهان شود پیدا کـلـیـم سـیـنۀ سـوزان سـیـنـایـی مـولایـم اگر گیری ز فرعون دست خط، هامان شود پیدا نداند قدر گوهر را به غیر از گوهری زین رو عرب گم کرد او را تا که در ایران شود پیدا شود قـم مـرهـم زخـم مـزار بینـشان او به هر دردی که هست از لطف حق درمان شود پیدا مگر در شعله فرق آهن و فولاد را بینی برای شاه مردان هم شب هجران شود پیدا به لب نام علی تاکه رود ایمان شود پیدا چو گویی شیر از زیر لبت دندان شود پیدا مرا در اوج کوتاهی و ضعف قدرت چشمم بلـندییِ سر ایـوانش از مهـران شود پیدا نجف شد گرچه شهر هوشیاران لیک من مستم به هر سامان که باشد بیسر و سامان شود پیدا من از جمعیت عشاق میجویم جمال دوست به هرجایی رعیت جمع شد سلطان شود پیدا دلا باید که خـرج فـتح تو لبخـند او باشد سلاطین را کدامین مملکت ارزان شود پیدا دل از مدح علی گر مست شد دانند امامانم نخست از کل جسم تیرها پیکان شود پیدا به یُمن تیغ او شیعه ندارد از کسی باکی اگر گرگی زند بر گلهایی چوپان شود پیدا غریب از عشق مولایش شده مجنون اربابش که در نوبت پس از ماه رجب شعبان شود پیدا
: امتیاز
|
مدح و ولادت حضرت زهرا سلاماللهعلیها
آمـد زلال آســمــانهــا مـــادر بـــاران عـطر ولایت میوزد در کـوچه ایـمان آمد زنی از جـنـس نـور و آب و آئـیـنه نازل شده حوریهای در شکل یک انسان آمد زنی که کاشفالکـرب امـامش بود خورشید رویش بود بر درد علی درمان تسـبـیح او مـشـکـلگـشـای عـالـم و آدم سـجــادۀ او رازق هــر سـفـرۀ احـسـان در ساحل تربیـتش دُرّ است و مروارید دامان حُسنـش پرورانده لؤلؤ و مرجان از واژۀ مـادر حروفی معـتبرتر نیست بخشیده زهرا اعتبارش را به این عنوان رکن و ستون خانۀ مولا علی، زهراست بیت خدا هم غبطه دارد بر چنین ارکان او بیمزارش حاجت زوّار خود را داد پنهانترین پیـداست و پیـداتـرین پنهـان آرامـگـاه فـاطـمـه در قـلب حـیـدر بـود یک بارگاه از جنس یاس و لاله و ریحان بـوده قــسـیـمالـنّـار والـجـنّـة عـلـی امـا در این میان بودهست حُبّ فاطمه میزان حاجت اگر از مرتضی داری نجف رفتی فریاد کـن «لـبیکِ یا زهـرا» دم ایوان اینجا نجف ایوان طلا ذوب علی هستیم یا فـاطـمه یا فـاطـمه یا فـاطـمه گـویان زهرا به ایـرانی همیشه مرحـمت دارد گهواره جـنبان حسینش میشود سلـمان سربند یا زهراست حرز هشت سال ما وقـتی مجـهـز بـود دشـمن تا بُـن دندان هر جا و هر سنگر که میدان جهادی بود از بچـههای فـاطـمه خـالـی نشد مـیدان حالا هم این فرزند زهرا پیشگیری کرد از فتنۀ هرزی که رویانـدند هر دوران از انقلاب مصر درسی ماند و آن این بود بیرهبری بُرد انقلابش را به استهجان ایران به نام فاطـمه خود را تبـرک داد باید مراقب شد نیـافـتـد دست نا اهـلان بایـد که بـگـذاریـم اسـم کـشـورمـان را جـمـهـوری اسـلامی زهــرایـی ایــران عرضم تمام، این انقلاب ارثیۀ زهراست هسـتیم پـای وارث آن، تا به پـای جـان
: امتیاز
|
مدح و ولادت حضرت زهرا سلاماللهعلیها
زبـان قـاصـر ما و بـیان مدح این بـانو شبیه شاعری گُنگم زمان مدح این بانو چه گویم، وصف او وقتی به قرآن مُبین باشد زمانی که ثناگـویش امیرالمومنین باشد چه بانویی که لبخندش نشاط قلب پیغمبر وجود خیر او شأن نـزول سورۀ کـوثر رشیده، طاهره، عذراء، سعیده، عارفه، نورا علیمه، فاطمه، بُشری، زکیّه، ساجده، زهرا چه بانویی که بخشیده به عالَم نور عینش را زده بر جان ما مُهر غلامیّ حسینش را همان بانو که دامانش پناه اهل مکتب شد همان مکتب که پرچمدار آن همواره زینب شد همیشه نور میگیریم از این ایمان زهرایی از این جمهوری اسلامی ایران زهرایی منم از نسل باقرخان و سرداران ایرانی منم از نسل دلواری و از نسل خیابانی منم از پـیـروان مـکـتب پیـر جـمارانی منم سرباز جان بر کف در این مُلک سلیمانی گذشته رسم طاغوتی، زمان خان و خان بازی به جای کد خدا باید خدا از ما شود راضی جهاد عرصۀ تبـیین، اصول امتحان ما امید حـضرت آقا به این نسل جـوان ما جوانانی که مشتاق امیرالمومنین هستند همان هایی که در فتنه چو سدّ آهنین هستند نشان عـزم روح الله، در ایـران پـایـنده که خون آرمـانها شد مسیر سـبز آینده اگر چه حاج قاسم نیست در پیکار با ظالم ولی پیداست در دنیا خروش لشکر قاسم یمن، بحرین، پاکستان، دمشق و غزه و لبنان جوانمرد حرم قاسم حضورش هست در میدان اگر چه نقشۀ دشمن به رنگ وسوسه باشد برای نوجـوان ما یـقـیناً مخـمصه باشد خدا با فـتـنۀ دوران بگـیرد آزمونش را رجوعی کن به قرآن تا بدانی چند و چونش را کسی که دل به شیطان داده بین راه میماند کسی که با خـدا شد با ولی الله میمـاند طلوع روشن بهمن از آن پنجاه و هفت ما شروع انـقـلاب ما شـروع پیـشرفت ما چه غمگین گشته استکبار از این رشد جانانه توان موشک و پهپاد و تأسیس رصدخانه کووید نوزده آمد، ولی با دیدهای روشن در اوج دورۀ تحریم ما، تولید شد واکسن اروپایی که در سرما اسیر نفت و هیزم شد به جای رفع این مشکل چرا دلسوز مردم شد؟! همان غربی که خود را نقطۀ پرگار میبیند! همان غربی که زنها را فقط ابزار میبیند ولی زن در نگاه ما شکوه جامعه باشد در این دنیای بیاحساس، روح جامعه باشد نباید خانه بیفرزند باشد جمعیت، محدود! نباید آسـمـان شهـرمان باشد غـبارآلـود دعای خیر این مردم زمان سخت و آسایش برای رهبر دلسوز و مسئولان زحمتکش نباید دل به دشمن بست این یعنی همان غفلت نباید فکر دیگر بود غیر از همت و خدمت جهاد فی سـبـیل الله یعنی حـملۀ طوفان رسیده فصل نابودی برای این جهانخواران دوباره قصۀ موسی، دوباره ماجرای نیل رسیده مرگ آمریکا، رسیده مرگ اسرائیل نمانَد نامی از دشمن نشانی از سُعودیها شود نقشِ بر آب این نقشۀ شوم یهودیها شهیدان میرسند از راه، در دوران هم عهدی هوای جمعۀ موعود یعنی میرسد مهدی اگر سرمشق میگیری همیشه فاطمی باشی بدان باید که سربـاز جهـاد دائمی باشی سـپـاه سـرخ حـزب الله میآید کـنـار او دعای خیر مادر هست، در هر لحظه یار او اگر در سینه دل داری و آن دل هست با مهدی به عشق حضرت زهرا، بگو لبیک یا مهدی
: امتیاز
|